Thursday, September 27, 2007

روش ارضا شده کیردارها


اگر کیر داریدهمینجا نظرتونو در مورد ارضا شدن و روشتون کامنت و نظر بگذارید

کس های خوشگل اینجا نظر بگذارند و جا نمونند



سلام
اگه کس باحالی هستی و الان یک کیر باحال شما رو بخواد شما چطوری حال می کنی؟
اصلاً چطوری ارضا میشی؟
از کس تل، سکس تل و اینها شنیدی؟
بگو نازنین
اگه شما کس با حالی هستی میتونی اینجا اعلام کنی
یا اگر از کسهای باحال نشونی دارید
شماره موبایل، آی دی یاهو، ایمیل یا هر چی دوست دارید بگذارید.
چاکر کیرهای سخت و کلفت هم هستیم واسه اونها هم در یک مطلب دیگه فراخوان داریم تا کسهای باحال تنها ننمونند
برای اینکار در قسمت کامنت هر چی میخواهید بگذارید

Thursday, September 20, 2007

یک کس که تازه از خواب پاشده اینطوریه

وقتی یک خانوم جیگر صبح از خواب پا میشه دست و صورتشو میشوره بعد ارایش میکنه تازه میفهمه یه چیز اون زیر میرا داره ورجه وورجه می کنه. یک کس ناز که هوای کیر خوشمزه کرده. اونوقته که لنگارو میده هوا یکسری عکس تهیه می کنه و میفرسته تا بهترین کیر دنیا بره تو کسش. یعنی یک سکس بی نظیر بامن!
حالا اگه می خواهید عکسهای این کس بی نظیرو ببینید به آلبوم تهیه شده زیر برید
کیفیت عکسای این سری عالیه
---

Wednesday, September 19, 2007

آلبوم عکس س.ک.س گروهی

اولین سری رو به شما دوستان همیشگی تقدیم می کنیم.
خانومها یاد منم باشنو حداقل یک کامنت داغ بزارند اگه بهم تلفن نمی کنن.
میاید با هم باشیم؟

مسافرت - قسمت اول


اول خواستم قسمت اول این داستان رو نگذارم ولی الان می گذارم! حال داد؟ خب قسمت دوم و سوم هم که قبلاً منتشر شد. اینو حال کنید تا قسمتهای بعدی.
راستی اگه داستان داری بفرست همه با هم حال کنیم باشه جیگر؟
مسافرت - قسمت اول

روی تختم دراز کشیده بودم، موبایلم روی سینم بود باهاش بازی میکردم و به برنامه
هام فکر میکردم و اینکه میخوام چیکار کنم. نزدیک عید بود و مثل همیشه همه جا
شلوغ و پر رفت و آمد! خیلی از ایرانی هایی که دبی زندگی میکنن برنامه هاشون رو
هماهنگ میکنن که برن ایران و در مقابل خیلی ها برای مسافرت از ایران میان به
سمت دبی برای کنسرتها و تفریح! تو حال و هوای خودم بودم که صدای آهنگ مورد
علاقه ملیسا توی اتاقم پیچید! با تعجب به دورو برم نگاهی انداختم و با تعجب
بیشتر دیدم موبایلم داره زنگ میزنه و عکس ملیسا روی صفحه افتاده!! آروم گفتم
این کی موبایل منو دست کاری کرد خودم نفهمیدم؟! سرم رو تکون دادم و تلفن رو
جواب دادم.
سلام
- سلام آقای بد اخلاق، چطوری؟
بد نیستم. تو چطوری؟
- منم بد نیستم.
آره کاملا مشخصه! یه سوال فنی بپرسم؟
- جانم؟
میشه بگی کی موبایل منو دست کاری کردی که خودم نفهمیدم؟
- (با خنده) دفعه قبل که همدیگه رو دیده بودیم یه لحظه رفتی با یکی صحبت کنی
منم حوصلم سر رفت و رفتم سراغ موبایلت!
آهان مرسی!
- مگه بده؟ اینجوری وقتی زنگ میزنم راحت تر میفهمی کیه.
بله خیلی متشکر!
- چه خبر؟ خوش میگذره؟
هیچی! خوش یا بد هردوش میگذره کاریش نمیشه کرد. میگم تو اینوقت شب خواب نداری؟
- نه خوابم نمیبرد گفتم یه زنگی بهت بزنم خبرتو بگیرم.
آهان، احساس نمیکردی یه وقت ممکنه من خواب باشم؟
- نه، دیگه بعد از پنج سال دوستی خوب میشناسمت. امشب از اون شبایی بود که تا
دیروقت بیدار میمونی.
واقعا که...!
- (با خنده) گیر نده حوصله این یکی رو ندارم. راستی میگم برنامت واسه عید چیه؟
میری ایران؟
چطور؟ واسه تو فرقی داره؟
- واه بد اخلاق! یه سوال نمیشه ازت پرسید.
نه نمیرم. تو چی؟
- چطور؟ واسه تو فرقی داره؟
آفرین 20 امتیاز، حالا بریم سراغ جدول!
- (با خنده) واقعا که دیوونه ای! فقط خواستم ادای خودتو در بیارم ببینی چقدر بد
اخلاقی. اتفاقا مامانم اینا میخوان برن ولی من نمیرم.
ای دختر بد، خانوادت میرن مسافرت خارجه تو نمیری؟! میخوایی تنها باشی چیکار
کنی؟ چه حالی میکنن دوست پسرات!
- ساکت باش من مثل تو نیستم. اولا که خودت میدونی دوست پسری در کار نیست! دوما
اگه اینکاره بودم همین الانم میتونستم اینکارو بکنم چه فرقی داره خانوادم باشن
یا نباشن! عادتهای خودتو به من نسبت نده.
میدونی چیه؟ اگه یه روز خر شدم خواستم زن بگیرم اول میام خواستگاری تو!
- لازم نکرده همون دفعه که مثلا دوست شدیم واسه هفت پشتم بسه.
نه تو رو خدا بزار بیام خواستگاریت؟
- حرفشم نزن ولی حالا که اصرار میکنی میتونی بیایی ولی جواب رد شنیدی به خودت
مربوطه.
جدی؟ اسم من بد در رفته. تو که پر رو تر از منی پر رو.
- (با خنده) حالا تو بیا یه کاریش میکنیم. اصلا شاید منم خر شدم جواب مثبت
دادم!
تو چقدر با نمکی؟ دارم برات.
- تسلیم بابا لوس بازی در نیار. اه! اسم تو بد در نرفته، اسم سگ بد رفته چون تو
از اون بدتری.
شوخی کردم. میگم من واقعا خوابم میاد!
- باشه برو بخواب ولی یه چیز یادت نره.
هوم؟
- باید جای منم کنارت خالی کنی!
جانم؟ آنتن نداد؟
- جدی؟ پس دوباره میگم. عرض کردم باید جای منم کنارت خالی کنی.
وای که تو نمودی منو! آخه این چرت و پرتها چیه نصف شبی بهم میبافی؟
- بی تربیت چرت پرت نبود، خیلی هم جدی گفتم.
نخیر نمیشه.
- چرا؟
محض ارا! چون که دوست دخترم ناراحت میشه.
- کی؟ دوست دخترت کیه؟
دوست دخترم دیگه. مگه قراره بشناسیش؟!
- نصف شبی زده به سرت.
نه بابا جدی میگم؟ دوست دختر دارم!
- احساس نمیکنی این دروغها قدیمی شده؟ هیچکس تو دنیا تورو نشناسه من بهتر از
خودت میشناسمت.
میل خودت. حالا باور نکن!
- اولشم باور نکردم. وای منم خوابم گرفته.
باشه برو بخواب.
- کاری نداری؟
نه، خوب بخوابی.
- تو هم همینطور، در ضمن یادت نره جای منم خالی کنی.
حرف تو سرت نمیره! شب بخیر.
- (با خنده) شب خوش.
تلفن رو قطع کردم و انقدر که خسته بودم خودمم نفهمیدم کی خوابم برد!
ظهر توی آشپز خونه نشسته بودم ناهار میخوردم و پیش خودم فکر میکردم. دلم واسه
ایران خیلی تنگ شده بود ولی زیاد میلی به رفتن نداشتم. از طرفی یکم شرایط روحیم
نا مساعد بود و نیاز به استراحت عمیق داشتم. واقعا مونده بودم چیکار کنم! دلم
میخواست برم یه گوشه و دور از همه حاشیه های زندگی توی تنهایی خودم غرق بشم.
واقعا گیج میزدم و نمیدونستم چیکار کنم! همینطور که با خودم فکر میکردم آهنگ
مورد علاقه ملیسا پیچید توی گوشم و تلفن رو جواب دادم.
جانم؟
- سلام. خوبی؟
علیک سلام. اوهوم تو خوبی؟
- منم خوبم. میگم ارا یه چیزی میخواستم بهت بگم.
آخی دلم سوخت! یه جور صحبت میکنه انگار تاحالا چیزی نگفته یا مثلا تاحالا اجازه
میگرفت!
- آخه پشت تلفن نمیتونم بهت بگم.
ای بابا باز لوس شد! خب بگو دیگه؟
- از دیشب که با هم حرف زدیم یه جوری شدم. خیلی ناراحتم.
باز واسه چی؟ من که چیزی نگفتم، بقول خودت بد اخلاقی هم نکردم. از چی ناراحتی؟
- ارا تو راست گفتی که دوست دختر داری؟
آره. چطور مگه؟
- (با بغض) واقعا که کوچیکترین بویی از احساس نبردی. خیلی راحت میگی چطور مگه؟
ارا باورم نمیشه. تو که گفته بودی با کسی دوست نمیشی؟
آره گفته بودم. نمیدونم چرا یهو زد به سرم با یکی دوست شدم.
- میشه بگی کیه؟
چه فرقی واسه تو داره؟ در ضمن نمیشناسیش.
- (با گریه) کی این اتفاق افتاد؟ چرا تاحالا بهم نگفته بودی؟
چند هفته ای میشه. واسه اینکه توی این چند هفته فقط یک بار با هم صحبت کرده
بودیم که اونم حرفش پیش نیومد. بعدم انتظار داری یه شیپور بگیرم دستم همه جا
داد بزنم با فلانی دوست شدم؟ یا بیام دوست دخترمو به رخ بکشم؟!
- من غریبه ام؟ خودت میدونی بین ما چقدر اتفاقات مختلف بوده. واقعا نباید به من
میگفتی؟
دلم نمیخواست ناراحت بشی بعدم حالا که گفتم چه اتفاقی افتاد؟ جز اینکه ناراحت
بشی چیزی پیش نیومد.
- کاش میفهمیدی چطوری منو خورد میکنی.
همون موقع تلفن رو قطع کرد! یکمی به دوروبرم نگاه کردم بعد محکم کوبیدم روی میز
گفتم حالم از این همه دروغ بهم میخوره! از اول تا آخرش همش دروغ بود چون اصلا
دوست دختری در کار نبود. خودم دلیل این کار مسخره ام رو نمیدونستم چیه ولی یه
جوری احساس میکردم با این کارا میتونم فکر ملیسا رو از خودم منحرف کنم ولی
ظاهرا هر بار تلاش میکردم کمتر نتیجه میگرفتم و اوضاغ خراب تر میشد! سرم رو
گرفتم بین دستام و بلند گفتم اصلا به من چه؟ اگه دلش میخواد به باد تکیه کنه
بزار بکنه، اگه دلش میخواد آیندش رو خراب کنه بزار بکنه چون خودمم خسته شدم از
این همه بازی. واقعا که بازیه مسخره ای شده بود! هی من ازش فاصله میگرفتم و اون
بدتر بهم نزدیک میشد. شنیده بودم عاشقی بد دردیه، شنیده بودم عاشقی هیچ عقلی
واسه آدم نمیزاره و خیلی چیزای دیگه شنیده بودم ولی به جرات میگم اینجوریش رو
دیگه ندیده بودم!
چند روزی گذشت و بعد از کلی کلنجار با خودم بالاخره تصمیم گرفتم برای تعطیلات
عید برم ایران و یه حال و هوایی عوض کنم! توی اون چند روز کارای مسافرتم رو
انجام دادم و برای فرداش پرواز داشتم سمت ایران. یه روز قبل از پرواز بود، مثل
همیشه هیچ کیف و بسته ای نداشتم جز یه کیف لپ تاپ که بچم توش بود!!! (همون لپ
تاپ) ولی یه سری کارای شخصی داشتم که قبل از مسافرت باید انجام میدادم.
نزدیکهای ظهر بود که موبایلم زنگ خورد و با تعجب دیدم ملیسا تماس گرفته.
سلام
- (بی حال) سلام.
حالت خوبه؟ چیزی شده؟ چرا اینطوری شدی؟
- نه چیزی نشده. فقط...
فقط چی؟
- (با گریه) فقط از اون روزی که تلفن رو قطع کردم دارم گریه میکنم.
ای بابا دیوونه شدی؟ چیزی نشده الکی شلوغش کردی! یکم خجالت بکش. دیوونه مثل بچه
ها داره آب غوره میگیره!
- هیچی نگو ارا. زنگ زدم بگم میخوام امروز ببینمت.
چیزی هست همینجا بگو؟
- نه گفتم میخوام ببینمت. تو رو خدا اذیتم نکن بزار ببینمت کارت دارم.
باشه، ظهر همون ساعت همیشگی میرم باشگاه. بیا اونجا بعد از تمرین میبینمت. فقط
یه چیزی یادت نره؟
- بگو؟
اگه با این حال بیایی من میدونم با تو! برو دست صورتت رو بشور یکم استراحت کن
نزدیک غروب سرحال بیا.
باشه. فعلا خداحافظ
خداحافظ.
تلفن رو قطع کردم رفتم پشت شیشه های قدی اتاقم به بیرون خیره شدم و به خودم
گفتم مثل همیشه میخواد یه مشت حرفای تکراری بزنه و منم حرفای تکراری تر تحویلش
بدم! امیدوارم خودش بفهمه راه درستی انتخاب نکرده.
******
نزدیک غروب از باشگاه اومدم بیرون دیدم ملیسا ماشینش رو کنار ماشینم پارک کرده
و منتظره منه. در ماشینم رو باز کردم کیفم رو گذاشتم داخل و برگشتم برم سمتش که
دیدم خودش پشت سرم واساده و با بغض بهم خیره شده!
با تعجب گفتم ملیسا خودتی؟ این چه قیافه ای واسه خودت درست کردی؟
ملیسا - ببخشید، خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم که حد اقل وقتی میام پیشت آروم
باشم ولی نشد.
سرم رو تکون دادم گفتم واقعا که دیوونه ای! من یادم نمیاد تاحالا بدون آرایش از
خونه اومده باشی بیرون، حالا آرایش که هیچ با 2 تا چشم قرمز مثل خون واسادی
جلوم!
ملیسا دستم رو گرفت گفت حتما ارزشش رو داشته که اینکارو کردم.
چنگی زدم توی مو هام گفتم از اینکه هزاران بار یه مشت حرفای مسخره و تکراری رو
بهم تحویل دادیم خسته نشدی؟
ملیسا سرش رو تکون داد گفت نه، بیشتر از همه دنیا واسم ارزش داری. سعی کن اینو
بفهمی.
با سر تایید کردم گفتم خب بگذریم. چیزی میخواستی بهم بگی؟
ملیسا یکمی بهم خیره شد بعد یهو زد زیر گریه گفت اومدم ازش خواهش کنم اولا ازم
انتظار نداشته باش باهات قطع رابطه کنم دوما هروقت باهاش تموم کردی حتما بهم
بگو.
مکثی کردم بعد گفتم ببین تو داری اشتباه میکنی. بهتره منو تو رابطه مون رو قطع
کنیم کاری که باید مدتها پیش میکردیم. در ضمن شاید دوست دختر من دوست نداشته
باشه من با تو رابطه داشته باشم؟
با شنیدن این حرف یهو هق هق گریه هاش دو برار شد و احساس کردم الانه که بیافته
از حال بره! تو دلم گفتم ای لعنت به تو پسر ببین با دختر مردم چه کار میکنی؟
احمق این اگه یه بلایی سر خودش بیاره جواب وجدانتو چی میدی؟ چه حرف مسخره ای تو
اگه وجدان داشتی که الان اینجا نبودی! به خدا کلی پسر آس و دهن پر کن میشناسم
که خودشونو کشتن با این دختر دوست بشن اون حتی محل سگ به هیچ کس نذاشت، هنوزم
یه ملت دنبالشن و اون محل نمیذاره اونوقت تو اینجوری داری خوردش میکنی!...
همینطور که با خودم صحبت میکردم احساس کردم حالش خیلی بدتر شده واسه همین سریع
با نگرانی کشیدمش توی بغلم و به کلنجار با خودم ادامه دادم!
نمیدونم چند دقیقه گذشت ولی وقتی به خودم اومدم دیدم ملیسا بیحال سرش روی شونمه
و دیگه ازش صدایی در نمیاد.
یه نفس عمیق کشیدم گفتم تموم شد؟
چند لحظه بعد ملیسا خیلی آروم گفت اگه جونشو داشتم بازم ادامه میدادم.
بلند گفتم اینکارا یعنی چی؟ تو دیوونه ای میفهمی؟ تو عاشق نیستی فقط احمقی.
ملیسا - هرطوری دوست داری فکر کن. مهم اینه که همیشه بهت ثابت کردم عاشقت هستم
و میمونم.
مکثی کردم بعد گفتم آره راست میگی. تو بودی که همیشه برنده شدی و منو شرمنده
کردی. ولی باور کن اگه هرچیزی هست فقط بخاطر خودته.
ملیسا - بس کن ارا از حرفای تکراری خسته شدم. فقط خواهش من یادت نره.
من - میدونم خیلی ناراحت میشی ولی بزار یه چیزو بهت بگم.
ملیسا - نه ارا هیچی نگو چون بیشتر از این طاقت ندارم. ازت خواهش میکنم.
من - ببین... ببین منو ببخش چون همش دروغ بود.
ملیسا با تعجب گفت چی دروغ بود؟
من - جریان دوست دختر و بقیه حرفا!
ملیسا با خوشحالی گفت ارا جدی میگی؟ باورم نمیشه!
چنگی زدم توی موهام گفتم آره و بازم ببخشید. فکر نمیکردم انقدر برات ناراحت
کننده باشه. باور کن اگه چیزی میگم بخاطر خودته. تو داری اشتباه میکنی چون من
آینده تو نیستم.
ملیسا - اصلا کشش بحث های قدیمی رو ندارم. میخوام برم خونه. با اینکه کارت خیلی
زشت بود ولی چون قشنگی آخرش بهتر از زشتیش بود ندیده میگیرم.
من - هرچی بگی حق داری! یادت باشه همیشه برای من یه دوست عزیز و بودی و هستی.
البته خیلی بیشتر از یه دوست معمولی. امیدوارم هرجا هستی خوشبخت بشی.
ملیسا - من دیگه میرم. توی این چند روز اندازه تموم عمرم گریه کردم.
من - برو مواظب خودش باش. انقدر هم زندگی رو سخت نگیر که سخت تر میشه.
ملیسا - تو هم همینطور. ببخشید اگه ناراحتت کردم. بای.
من - بای.
اون رفت سمت ماشینش منم در ماشین رو باز کردم بشینم داخل که یهو یادم از پرواز
فردا اومد. با عجله برگشتم سمتش گفتم راستی؟
ملیسا هم در ماشینش رو باز کرده بود و برگشت سمتم گفت جانم؟
لبخندی زدم گفتم فردا صبح پروز دارم سمت ایران. اگه چیزی لازم داشتی یا کاری
باهام داشتی به همون شماره موبایل ایرانیم تماس بگیر حتما برات انجام میدم.
ملیسا - تو که گفتی نمیرم؟
من - نمیدونم یهو زد به سرم!
ملیسا - باشه، امیدوارم خوش بگذره.
من - مرسی تو هم همینطور.
از ملیسا خداحافظی کردم و با سرعت حرکت کردم سمت خونه. چند تا کار عقب افتاده
داشتم که باید قبل از رفتنم حتما انجام میدادم...

--
منبع: سه کاف

شق کردن صبحگاهی



صبح که پاشدم بدجوری شق کرده بود. چه خوب بود همونجا کنار دستت یک خانم ناز بود هم خودت یه حالی می کردی هم یه حال اساسی بهش می دادی؟ 45 دقیقه که طول می کشه تا آبم بیاد چه رویائیه! اینم چند تا عکس برای حال بیشتر.

Tuesday, September 18, 2007

مسافرت - قسمت دوم و سوم


دنبال قسمت اولش نباشین! از همینجا هم پیگیری کنید کلی حال می کنید.
آخر زمستون بود و هوای ایران مثل همیشه سرد و یخی! توی راهرو های فرودگاه قدم برمیداشتم ولی تمام حواسم به خاطره هام بود. انگار تموم خاطراتم زنده شده بودن و من جای راهروهای فرودگاه توی جاده های خاطراتم قدم برمیداشتم. حالا که اومده بودم ایران دلم میخواست برم یه گوشه دور از همه آدما توی تنهایی خودم غرق بشم و انقدر فکر کنم تا بتونم بعضی مسائل رو برای خودم تعریف کنم!
چند روزی از ورودم به ایران میگذشت و شرایط روحیم بهتر از قبل شده بود ولی بازم برام کم بود و اصلا تحمل هرج و مرج و شلوغی رو نداشتم. چند روز دیگه به عید مونده بود، انگار همه خوشحال و خندون بودن جز من! حالم از هرچی مراسم بود بهم میخورد! واسه من فقط یه چیز معنی میداد، اونم چیزی نبود جز تنهایی مطلق.
با صدای بلند انفجار از خواب پریدم و رفتم سمت پنجره اتاقم. یه نگاهی به بیرون انداختم دیدم از همه جا دود بلند میشه و انگار صدای انفجار توی تموم شهر داره پخش میشه. تازه یادم افتاد امروز چهارشنبه سوری بود! صدای هرج و مرج و شلوغی جوری همه جا رو پر کرده بود که یکی نمیدونست فکر میکرد جنگ شده! بابا این دیگه چه وضعشه؟! خواب که از سرم پریده بود، اول استریو اتاقم رو روشن کردم و مثل همیشه صدای یاورم همه جا رو پر کرد بعد رفتم سمت میزم بسته سیگارم رو برداشتم یه سیگار روشن کردم و دوباره اومدم پشت پنجره و به آسمون خیره شدم. یاور آهنگ «وطن» رو میخوند و منم همینطور که به آسمون خیره بودم از سیگارم کامهای عمیق میگرفتم. آخ که چقدر دلم گرفته بود، از خودم از دنیا از آدما و... یهو یاد حرف خودم افتادم که همیشه به خانم دکتر میگفتم ایراد از اینجاست (اشاره میکردم به سرم). اینجاست که خرابه و همه چیز هم خراب میکنه! از حرف خودم خندم گرفته بود ولی به جرات میگم به درستیش شکی نداشتم! سرم رو تکونی دادم و دوباره به آسمون خیره شدم. صدای انفجار، آژیر آتش نشانی، ماشین پلیس، آمبولانس به اضافه صدای مردم همه جا رو پر کرده بود! از کارای این مردم خندم میگرفت، دلشون خوشه دارن تفریح میکنن! نمیدنم، شایدم حق با اونا بود و داشتن یه رسم کهن که براشون ارث مونده بود رو اینجوری احیا میکردن! سیگارم رو خاموش کردم خودم رو انداختم روی تختم و وقتی همه توی اوج لذت بودن شاید من تنها کسی بودم که به هیچ کدوم از این حرفا توجهی نمیکردم و دلم گرفته تر از همیشه بود.
با صدای موبایلم چشام رو باز کردم و فهمیدم دوباره خوابم برده بود. یه نگاهی به بیرون انداختم، نصف شب بود ولی هنوز کم و بیش صدای انفجار به گوشم میخورد! نیشخندی زدم و با خواب آلودی رفتم سمت موبایلم...
الو؟
- سلام، خواب بودی؟
کار عجیبی کردم؟ فکر کنم اینوقت شب اصولا همه مردم میخوابن!
- آره راست میگی، ببخشید.
خواهش میکنم، راستی شما؟!!
- (با خنده) ارا برو بخواب که واقعا حق داری خوابت بیاد من فردا زنگ میزنم.
جان؟
- (با خنده) خیلی دیوونه ای! منم ملیسا.
(یهو خواب از سرم پرید!) ملیسا تویی؟ چیزی شده؟
- نه بابا! همینجوری زنگ زدم خبرتو بگیرم بعدم یه کاری باهات داشتم.
وای خدا! خب اگه میزاشتی صبح بشه اتفاقی میافتاد؟!
- نه نمیشد آخه من هرموقع چیزی بخوام باید همون موقع انجام بشه!
آره یادم نبود! خب بگو؟
- اول بگو حالت چطوره؟ ایران خوش میگذره؟
حالم خوبه ایرانم که نگو! جات خالی نیستی ببینی چقدر خوش میگذره. باور کن الان ته کیف و حالم!
- جدی؟ پس از این به بعد با هم کیف میکنیم.
من تیکه انداختم تو چرا باورت میشه!
- ولی من جدی گفتم! فردا زنگ میزنم میام پیشت.
هوم؟ ببخشید نگرفتم؟
- عرض کردم فردا هماهنگ میکنیم میام پیشت. بازم بگم؟
کجا میایی؟ اینجا؟ هرهر خندیدم! نصف شبی شوخیت گرفته و مخ منو کار گرفتی؟
- هیچ کدوم. من با مامانم اینا اومدم ایران.
چیکار کردی؟ تو که گفتی نمیایی؟
- خب تو هم گفتی نمیرم ولی یهو گذاشتی رفتی حالا منم همینکارو کردم! مشکلی داری؟
دیوونه! تو دیوونه شدی! ای خدا یکی بیاد منو از دست این نجات بده!
- مثل همیشه بی تربیت و بی ادبی! منظورت از این حرفا همون خوش اومدی بود دیگه نه؟
نخیر نبود، اگه میخواستم اینو بگم خودم زبون داشتم. واسه چی پاشدی اومدی ایران؟ فکر کردی منم بقیه ام؟ من که خوب میدونم چی تو سرته!
- چرا اینجوری صحبت میکنی؟ اومدن من هیچ ربطی به تو نداشت، واسه اومدن دلایل خیلی مهم تر از تو هم بود. انقدر خودتو تحویل نگیر.
پس یعنی ما اینجا همدیگه رو نمیبینم دیگه؟ امیدوارم همینطور باشه!
- بی ادب، احساس نمیکنی داره بهم بر میخوره؟
نخیر من هیچ احساسی نمیکنم بعدم هر چی هست تقصیر خودته.
- منو باش که با خوشحالی و کلی ذوق بهت زنگ زدم حالا ببین آقا چه رفتاری میکنه باهام.
(چند لحظه سکوت)
ببین ملیسا من معذرت میخوام از اینکه باهات اینجوری برخورد کردم ولی...
- مهم نیست دیگه به همه چیز عادت کردم.
بازم ببخشید.
- بیخیال تقصیر خودمه چون واقعا عاشقتم. اگه اینجوری عاشقت نبودم حتی یک بار هم اسمتو به زبون نمیاوردم. برو بخواب ببخشید که بیدارت کردم.
شب بخیر.
- خوب بخوابی. دوست دارم.
موبایلم رو پرت کردم روی میز و خودمو انداختم روی تخت. یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو فکر! عذاب وجدان داشت خفم میکرد ولی چکار میتونستم بکنم؟ دفعه اول دومونم نبود. این قضیه زیادی داشت کش پیدا میکرد و باید یه جایی کات میشد ولی کجا؟ هرچی سعی میکردم انگار بدتر و پیچیده تر میشد!
صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم تموم تنم گرفته و درد میکنه، تازه یادم افتاد از وقتی اومدم ایران باشگاه نرفتم و تمرین نکردم! تا ظهر رو به بدبختی تحمل کردم و بعد از ناهار رفتم باشگاه.
تمرینم که تموم شد احساس کردم ریست شدم! بدنم به شدت عادت به تمرین سخت داشت و هر موقع کوتاهی میکردم از درد بدبخت میشدم! خیلی زود لباسام رو پوشیدم و از باشگاه اومدم بیرون. چه هوایی بود! هنوز سرما رو میشد احساس کرد و لذت برد. چند تا نفس عمیق کشیدم و میخواستم برم که دیدم چند متر اونور تر یکی داره بوق میزنه. با عجله برگشتم سمتش و از تعجب دهنم وا موند! چند لحظه ای بهش خیره شدم بعد آروم رفتم سمتش. چند لحظه بعد ملیسا شیشه رو داد پایین گفت خسته نباشی!
با تعجب گفتم اینجا چیکار میکنی؟
ملیسا - یه کاری باهات داشتم هرچی زنگ زدم به موبایلت جواب ندادی مجبور شدم زنگ بزنم خونتون و داداشت گفت رفته باشگاه. منم آدرسشو گرفتم و اومدم.
من - اگه چند ساعتی کارت رو نمیگفتی دنیا به آخر میرسید؟ حتما باید پا میشدی میومدی اینجا؟
ملیسا - تو که میدونی من هرچی بخوام باید همون موقع انجام بشه!
یه نگاهی به دورو برم انداختم خدارو شکر چون ظهر بود و هوا هم سرد خیابون خیلی خلوت بود بعد گفتم میتونی بفهمی اینجا ایرانه؟ یعنی چی با این ماشین تابلو پاشدی اومدی جلوی یه باشگاه معروف مردونه؟!
ملیسا سرش رو تکون داد گفت دلم میخواد به هیچ کسی هم ربطی نداره.
با خنده گفتم مطمئنی به کسی ربطی نداره؟ یادت باشه تو این کشور همه چیز به همه کس ربط داره! بهتره یکم بیشتر رعایت کنی، اینو واسه خودت میگم!
ملیسا - باشه آقا معلم. حالا میتونم باهات صحبت کنم؟
نشستم توی ماشین گفتم گوش میکنم؟
ملیسا چند لحظه ای مکث کرد بعد گفت ببین ارا اومدن من به ایران چند تا دلیل دیگه داشت ولی نمیخوام بگم به تو هم مربوط نمیشد! مامانم اینا میخواستن تا آخر عید بیان ایران مسافرت منم دیر یا زود باید میومدم پیششون. اولش گفتم حوصله رفتن ندارم باشه آخر عید میام که چند روزی باشم و بعد با مامانم اینا برگردم ولی بعدش وقتی دیدم تو هم اومدی نظرم عوض شد! حالام که اومدم میگی چیکارش کنم؟ الانم از همه اینا بگذریم حرف من یه چیز دیگست.
با اکراه بهش نگاهی کردم گفتم بله گوش میکنم.
ملیسا - حالا که هر دومون اینجاییم بیا خرابش نکنیم. این 2 هفته رو باهم باشیم بعدم که بر میگردیم دبی سر خونه زندگیمون. نظرت چیه؟
من - میشه واضح تر بگی؟
ملیسا - یعنی اینکه حالا که اتفاق افتاده دنبال مقصر نگردیم انقدر هم کشش ندیم. همه چیزو فراموش کن بیا این 2 هفته ای که اینجاییم رو با هم باشیم و لذت ببریم. من که میدونم تو حوصله شلوغی نداری و اینجا بمون نیستی، راستش منم زیاد حوصله رفت و آمد و شلوغی رو ندارم یعنی اگرم داشته باشم الان روحیه خوبی ندارم. اصلا با هم میریم مسافرت. خوبه؟
من - باز میخوایی همون داستان همیشگی رو سرمون بیاری؟
ملیسا - نه باور کن دیگه اونجوری نمیشه. بهت قول میدم.
من - بس کن چند بار دیگه همه این حرفا رو شنیدم!
ملیسا دستم رو گرفت گفت قول میدم مثل دفعه قبل نشه. اصلا مگه دیوونه ام؟ همون دفعه واسه همیشه بس بود. بعد از این همه مدت هنوز قرص اعصاب میخورم!
یکمی فکر کردم بعد گفتم باشه ولی جنبه داشته باش چون این 2 هفته تموم شدنیه ها؟
ملیسا - حواسم به همه چیز هست. ولی تو هم باید قول بدی این مدت بد نشی ها؟
با خنده گفتم باشه سعی میکنم!
ملیسا - خیلی پر رویی! راستی فردا شب سال تحویل کجایی؟
من - کجا میخوام باشم؟ توی خواب ناز!
ملیسا - واقعا که هیچ شباهتی به آدما نداری. بی احساس! ایرانی ها اون سر دنیا جمع میشن دور هم جشن سال نو میگیرن اونوقت آقا توی خود ایرانه...
حرفش رو قطع کردم گفتم اصلا حوصله این چیزا رو ندارم. عید میشه که عید میشه! یه سال تخمی میره یه سال تخمی تر میاد میگی چیکار کنم؟ تازه ناراحتی هم داره!
ملیسا دستش رو گذاشت روی دهنم و بلند گفت بی ادب. واسه امثال تو مهم نیست ولی واسه چند میلیون دیگه آدم خیلی مهمه.
دستش رو از روی دهنم برداشتم گفتم خفم کردی بابا! ای خدا چه گیری کردیم اختیار خودمونم نداریم.
ملیسا - فردا شب با هم باشیم.
من - ساعت 4 صبح خوابم میاد میخوام بخوابم تو هم بهتره با خونوادت باشی.
ملیسا - میدونم. حالا بهت میگم چیکار کنیم.
من - باشه. من دیگه برم.
ملیسا - مواظب خودت باش.
من - خداحافظ.
از ماشین ملیسا پیاده شدم و رفتم سمت ماشینم که زودتر برم خونه. خودمم نمیدونم چی شد حرفش رو قبول کردم و فقط امیدوار بودم دیگه تجربیات قبل تکرار نشه!
******
شب عید بود و مثل همیشه همه جا شلوغ و پر رفت و آمد! طبق هماهنگی که با ملیسا کرده بودیم یعنی اون کرده بود ( !! ) قرار شد چند ساعت قبل از سال تحویل با هم باشیم و بعد بره پیش خونوادش. آخر شب راس همون ساعتی که منتظرش بودم اومد خونه ما و راهنماییش کردم سمت اتاقم.
ملیسا نشست روی تختم گفت اتاق قشنگی داری ولی خیلی بقول خودت چقدر مخوفه!
یه چشمک زدم گفتم اختیار دارین!
یه سیگار روشن کردم رفتم پشت پنجره و مثل همیشه به بیرون خیره شدم. ملیسا هم چند دقیقه ای با دقت اتاقم رو برنداز کرد بعد اومد پشتم واساد و خودش رو از پشت انداخت روم!
ملیسا - چقدر بیحالی؟ انگار نه انگار سال نو رسیده! به جای اینکه ادای این آدمای قاطی رو در بیاری سعی کن تو هم خوشحال باشی و به سال جدید و شروعی دوباره فکر کنی.
من - آهان! مرسی خانم معلم.
ملیسا - بیخیال. حرف زدن با تو هیچ فاییده ای نداره! راستی به نظرت مسافرت کجا بریم؟
من - نمیدونم!
ملیسا - فردا که روز اول عیده و باید خونه باشم میافته روز دوم به بعد. دوست داری بریم شمال؟
من - نمیدونم!
ملیسا همینطوری که از پشت خودشو انداخته بود روم یکم خودش رو به جلو فشار داد گفت تو چی میدونی؟ بی حوصله!
من - نمیدونم!
ملیسا فشار رو بیشتر کرد گفت ارا میزنمت ها؟
با خنده گفتم قربون دستت!
ملیسا با تمام زورش هولم میداد جلو (بین خودش و پنجره بودم) و من هرهر میخندیدم! آخرش که دید به نتیجه نمیرسه محکم زد روی شونم گفت واقعا که! این همه زور زدم هیچ احساسی بهت دست نداد؟ گردن کلفت!
من - نه نداد! ای بابا یه سیگارم نمیتونیم بکشیم!
ملیسا دوباره خودش رو از پشت انداخت روم بعد سیگارم رو از دستم کشید، خودش شروع کرد به کام گرفتن و گفت بسه نوبت منه. بد اخلاق!
با تعجب گفتم سیگار میکشی؟ یادمه همیشه بهم غر میزدی بدم میاد از این کارت!
ملیسا یه کام عمیق از سیگار گرفت گفت از وقتی با تو کات کردم گاهی وقتها که عصبی میشم سیگار میکشم! ببین چه بلایی سرم آوردی؟
من - خیلی خوبه، تازه داری میشی مثل من!
ملیسا - به خودت تیکه بنداز.
تقریبا نیم ساعتی به همون حالت بودیم و با هم صحبت میکردیم. ملیسا همش سعی داشت حرف رو یجوری ببره به گذشته و حرفای قدیمی رو پیش بکشه منم با زرنگی مسیر رو عوض میکردم تا اینکه احساس کردم واقعا خسته شدم و اصلا حوصله پیچوندنش هم ندارم.
من - نمیخوایی از روی من پاشی؟
ملیسا - آهان ببخشید یادم نبود! میگم چقدر راحت واسادم!
از روی من پاشد و منم پنجره رو بستم و برگشتم سمتش گفتم نمیخوایی بری خونه؟ دیر وقت شده چند ساعت دیگه هم سال تحویله.
ملیسا دستش رو انداخت دور گردنم گفت میرم ولی خیلی بدی، کاش میتونستم پیشت بمونم.
من - دلت خوشه ها؟ بودی هم اتفاقی نمیافتاد چون میخوام بخوابم تو هم باید تنهایی جشن سال نو میگرفتی. البته اگه دوست داشتی میتونستی بری پیش مامانم اینا با اونا باشی ولی روی من نباید هیچ حسابی باز میکردی!
ملیسا - لازم نیست به زبون بیاری. هیچ کس مثل من تو رو نمیشناسه!
لبخندی زدم گفتم خب دیگه ما اینیم!
ملیسا یکمی سکوت کرد بعد لباش رو آورد جلو و با ترید توی صورتم خیره موند.
سرم رو یکمی کشیدم عقب گفتم بهتره بری.
ملیسا - مگه قرار نشد این 2 هفته رو با هم باشیم؟
من - بله قرار شد ولی نه اینکه...
ملیسا - پس دیگه هیچی نگو.
یکمی سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم. ملیسا لباش رو آورد جلو و محکم رو لبام فشار داد. منم که دیگه کوتاه اومده بودم یکمی همراهیش کردم بعد دستم رو گذاشتم روی نقطه ضعفش (کمرش) و محکم فشارش دادم اونم یهو خودشو انداخت توی بغلم و با دندوناش سر شونم رو فشار میداد! یکم بعد خودمو کشیدم عقب گفتم نمیخوایی بری؟
ملیسا - میخوام ولی نمیتونم!
من - داری شلوغش میکنی ها؟
ملیسا دستش رو کشید توی موهام گفت میدونی چند وقت بود بغلم نکرده بودی؟ وقتی تو بغلتم بهترین لحظه های زندگیمو میگذرونم. انقدر منو اذیت نکن ارا.
من - بهتره بری.
ملیسا - ارا خواهش میکنم؟
من - مگه قول نداده بودی شلوغش نکنی؟
ملیسا سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید.
سرش رو بوس کردم گفتم مواظب خودت باش.
ملیسا سریع لباساش رو تنش کرد کیفش رو برداشت و از اونجا رفت. منم رفتم پشت پنجره یه سیگار روشن کردم و آشفته تر از همیشه به بیرون خیره شدم. فقط چند ساعت دیگه به سال نو مونده بود همه خوشحال و خندون بودن و انتظار یه سال جدید رو میکشیدن ولی من خسته تر از همیشه دراز کشیدم روی تخت که بخوابم.





مسافرت - قسمت سوم

با صدای موبایلم از خواب بیدار شدم و بعد از کلی گشتن با چشم بسته بالاخره زیرم یه چیزی پیدا کردم که فهمیدم همون موبایلمه و با صدای خواب آلود و گرفته جواب دادم...
سلام.
- سال نو مبارک خوش خواب! همه رفتن عید دیدنی و خونه بزرگای فامیلشونن اونوقت تو خوابیدی تنبل؟
ولم کن بابا.
- مگه چسبیدمت؟! نمیخوایی بری عید دیدنی؟
نه نمیرم علاقه ای هم ندارم!
- باشه پس من میام.
کجا؟
- عید دیدنی خونه شما.
سر صبحی زده به سرت؟ من الان خوابم میاد تو برو خونه فک و فامیلاتون بعدا بیا.
- بداخلاق!
خودتی!
- فعلا کاری نداری با من؟
نه، خواستی بیایی قبلش یه زنگی بزن.
- باشه. خداحافظ
تلفن رو قطع کردم یعنی خودش قطع شد و دوباره افتادم سر جام! چند ساعت بعد ملیسا دوباره زنگ زد و قرار شد بیاد خونه ما برای عید دیدنی! تقریبا 1 ساعت بعد ملیسا اومد و با هم رفتیم توی اتاقم. استریو اتاقم رو روشن کردم و مثل همیشه صدای یاورم همه جا رو پر کرد. ملیسا هم لباساش (مانتو و شال) رو در آورد بعد اومد سمتم دستمو کشید و با هم نشستیم روی تختم.
لبخندی زدم گفتم سال نو مبارک!
ملیسا - چه عجب زبون باز کردی! سال نو تو هم مبارک. امیدوارم 100 تا دیگه از این روزا ببینی!
من - چرا نفرین میکنی؟! خدا نکنه!
ملیسا با خنده گفت راست میگی ها؟! اینجوری خیال منم راحت میشه.
من - اینارو ولش کن! میگم من دارم اینجا قاطی میکنم، فردا برنامت رو ردیف کن بزنیم بریم.
ملیسا - کجا بریم؟ البته هر جا باشه با ماشین من میریم.
یه نفس عمیق کشیدم گفتم جایی که نه آسمونش نه صدای مردومونش نه غمش نه جنب و جوشش نه گلهای گل فروشش مثل اینجا آهنی نیست!
ملیسا - یهو بگو بمیریم دیگه چون هرجای دنیا بری همینه!
من - اصلا بریم ماه؟
ملیسا - نه بابا دوره خسته میشیم. یه جا نزدیک تر بگو.
من - پیشنهادمو گفتم قبول نکردی به من مربوط نیست! خودت بگو؟
ملیسا - شمال خوبه؟
من - چه جالب از ماه رسیدیم به شمال! فکر نمیکنی خیلی نزدیکش کردی؟
ملیسا با خنده گفت ماه چیه؟ همین شمال از سرت هم زیاده!
من - باشه پس صبر کن غروب برم یه سوزوکی 1000 پیدا کنم!
ملیسا با تعجب گفت واسه چی؟
من - مگه نمیخوایی ادای همسفر رو در بیاری؟
ملیسا - چه ربطی داره؟! مگه هر دختر پسری با هم میرن شمال ادای همسفر رو در میارن؟!
من - نمیدونم؟ یه لحظه احساس کردم ربط داره!
ملیسا - راست میگی شایدم داشته باشه!
من - نه نداره! آخه داستان ما یه فرق اساسی با همسفر داره!
ملیسا - مثلا؟
من - اونا آخرش بهم رسیدن ولی ما نمیرسیم و هرکس باید بره پی زندگی خودش!
ملیسا - تحت هر شرایطی باید تیکه هاتو بندازی نه؟!
من - خودت پرسیدی منم جواب دادم! حالا اینارو ولش، بزار برم یه سوزوکی 1000 پیدا کنم فردا بریم همسفر 2!
ملیسا - از توی دیوونه هیچی بعید نیست!
من - آره راست میگی.
ملیسا - کی حرکت کنیم؟
من - هر موقع دوست داری.
ملیسا - میگم بعد از ظهر حرکت کنیم که سر شب اونجا باشیم.
من - واسه من فرقی نداره.
ملیسا - باشه پس من الان برم تا شب به همه جا سر بزنم که فردا بهونه دست مامانم اینا ندم!
من - باشه.
اون پاشد رفت سمت لباساش که تنش کنه منم همونجا لم دادم روی تختم و بهش خیره شدم!
ملیسا همینطور که لباساش رو تن میکرد گفت بقول خودت یه سوال فنی بپرسم؟
من - هوم؟
ملیسا - تو فقط به مامانت معنی دار نگاه نمیکنی نه؟
من - زیاد مطمئن نباش شرایط برای همه مساویه!
ملیسا با خنده گفت حدس میزدم همینم بگی!
چند لحظه بعد ملیسا لباساش رو مرتب کرد کیفش رو برداشت و اومد جلوم واساد.
من - هوم؟
ملیسا - نامرد بهم عیدی نمیدی؟
من - ببخشید من یکم مشکل شنوایی پیدا کردم جدیدن.
ملیسا با اکراه گفت هیچی میخواستم بهت عیدی بدم. ولی حیف که نمیشنوی.
من - صبر کن یه چیزایی داره به گوشم میرسه. حالا چی میدی؟
ملیسا بیلاخ بهم نشون داد گفت این!
من - پس صبر کن منم عیدی تو رو بیارم!
سریع از جام پاشدم رفتم سمت کشوی میزم و چند لحظه بعد یه باکس کاندوم انداختم سمتش گفتم اینم سگ خور!
ملیسا باکس کاندم رو گذاشت توی کیفش با خنده گفت دستت درد نکنه. اتفاقا تازه میخواستم برم داروخونه بگیرم.
با تعجب گفتم هوی چیکاری میکنی؟ من یه شوخی کردم تو چقدر بی جنبه ای!
ملیسا - خیلی بی تربیتی! مگه عیدی ندادی بهم؟ حالا میخوایی پس بگیری؟
من - ای بابا تو یه باکس کاندوم میخوایی چیکار؟ حد اقل چند تاشو به من لازم دارم! اگه بدی یه عیدی خوب بهت میدما؟
ملیسا - این بهترین عیدی عمرم بود! در ضمن من لازم دارم تو خودت میخوایی چیکار پر رو؟
من - اصولا با کاندوم چیکار میکنن؟
ملیسا - حداقل جلوی من خجالت بکش به زبون نیار!
من - میگم بده!
ملیسا - نمیدم!
من - بده!
ملیسا - نمیدم!
نشستم روی تختم یه نفس عمیق کشیدم بعد گفتم نخواستیم بابا. برو بده به بابات این روزا وقتش زیاده بزار با مامانت بیشتر خلوت کنه!
ملیسا - چرا بابام؟ مگه خودم مردم؟!
من - خب از اول بگو! حالا به کی میخوایی بدی؟
ملیسا - به تو چه؟ مگه من از تو میپرسم کیو میکنی؟!
من - آهان! حالا بگو به کی میدی بعدش منم میگم؟
ملیسا - هرکی عرضه شو داشته باشه!
دراز کشیدم روی تختم چشامو بستم گفتم خدا رو شکر که ما بی عرضه ایم! خیالم راحت شد که من نیستم حالا به هرکی میخوایی برو بده!
ملیسا - یکم خودتو تحویل بگیر؟ کسی هم بهت نمیده! من دارم میرم. کاری نداری فعلا؟
من - نه! میگم حالا نمیشه لطف کنی یه دونه واسم بزاری؟
ملیسا - غلط کردی، جنس عیدی گرفته شده پس داده نمیشود.
من - فدای سرم! راستی ببخشید که داری میری تا پشت در خونه نمیام بدرقه آخه اصلا حسش نیست! خوش اومدی.
ملیسا - نه خواهش میکنم. تو راحت باش، اصلا همین الان بخواب بعد من میرم.
من - الهی قربونت برم که انقدر مهربونی! پس من چشامو میبندم فکر کنم تو هم هر موقع حسش اومد برو.
یه نفس عمیق کشیدم بعد چشام رو بستم که مثلا یکمی فکر کنم! هنوز چند دقیقه نگذشته بود که یهو دادم رفت هوا و از ضعف و درد بیحال شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم! ملیسا با نامردی تموم یه لگد حواله کرده بود توی بیضه هام و منم دنیا دور سرم میچرخید!
ملیسا با خنده گفت آخیش حرصم خالی شد! به خدا از اون موقع اومده بودم از بس بهم تیکه انداختی عقده ای شده بودم! حالا بازم کاندم میخوایی بزارم برات؟ البته اگه معامله کردن داشته باشی!
همینطوری که از درد به خودم میپیچیدم آروم گفتم برو گمشو بعدم دعا کن یه روز زیر من نخوابی چون اون روز مرگ رو میارم جلوی چشات!
ملیسا همینطور که میرفت سمت در با خنده گفت فعلا برو پیش یه دکتر خوب بزار کمکت کنه معاملت شق شده بعدا واسه مردم خط و نشون بکش. روز خوش!
سریع از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش بست منم که دنیا دور سرم میچرخید داد زدم امیدوارم بر نگردی!
یهو همون موقع در اتاقم واشد ملیسا گفت چیزی گفتی؟ بازم هوس کردی لگد بیاد نه؟
آروم گفتم نه غلط کردم.
ملیسا با خنده گفت اینجاست که میگن گول هیکلتو نخور! دلت خوشه قهرمان بدنسازی هستی؟! یادت باشه بگی به من یه لوح افتخار بدن چون یه قهرمان رو ناک اوت کردم!
من - برو گمشو، یکم دیگه اینجا بمونی با همین یه زره جونی که برام مونده رحم و تخمک هاتو با هم میکشم بیرون!
ملیسا - شوخی قشنگی بود! روز خوش عشق من!
صدای بسته شدن در اتاقم رو که شنیدم خیالم راحت شد بی اختیار چشام رو بستم و دیگه نفهمیدم چی شد!
******
ظهر فرداش جلوی در خونه واساده بودم و منتظر بودم ملیسا بیاد دنبالم که بریم مسافرت! طبق برنامه ریزی که خودش با خودش کرده بود قرار شد با ماشین ملیسا بریم شمال ویلای اونا! چند دقیقه بعد همینطور که با موبایلم ور میرفتم ملیسا با ایکس 3 ( X3) مشکی جلوم واساد ولی یه ماکسیما سفید هم پشتش نگه داشت که توش 2 تا تیکه خفن نشسته بودن! با تعجب نگاهی به اونا انداختم بعد به ملیسا نگاه کردم اونم یه چشمک زد و اشاره کرد بشین! رفتم اونور در سمت راننده رو باز کردم گفتم این تیکه ها کین؟
ملیسا یه اخمی کرد گفت دختر عمه هام! هر کاری کردم نتونستم بپیچونمشون مجبور شدم راستشو بهشون بگم اونام گفتن ما هم میاییم!
من - آهان! ماشاالله چه جیگرایی هم هستن!
ملیسا - ساکت باش! اصلا بخاطر همین دوست نداشتم اونام بیان. تو که وضعیتت معلومه اونا هم هردوشون اپنن و پایه ثابت دیگه چی میخواد بشه خدا میدونه!
من - جدی میگی؟ چرا تا حالا آشنا نشده بودیم؟! اجازه بده من برم یه سلامی بکنم.
ملیسا - ارا مسخره بازی رو بزار کنار. اینا تورو نمیشناسن حرکتهای تو رو منظور دار میگیرن.
من - خب بگیرن! منم منظور دارم دیگه؟ نمیبینی چقدر جیگرن؟ دلت میاد من دل اینارو بشکنم و بهشون پا ندم؟
ملیسا - ارا جون ملیسا دست از مسخره بازی بر دار.
من - اصلا بهشون پا که نمیدم هیچ، کیرمم نمیدم بخورن! خوبه؟
ملیسا یهو محکم زد توی دهنم گفت بی ادب! برو سوار شو زودتر بریم یک ساعت وسط خیابون لاس میزنی!
یکمی روی دهنم دست کشیدم وقتی مطمئن شدم خونریزی نداره گفتم واسه چی میزنی؟ شوخی کردم بی جنبه.
ملیسا - غلط کردی شوخی کردی! یکم تربیتم خوب چیزیه.
با خنده گفتم اینجوریه؟ اصلا بهشون پا نمیدم که هیچ، کیرمم نمیدم بخورن که هیچ، تخمم حسابشون نمیکنم!
ملیسا با عصبانیت گفت سوار میشی یا نه؟
من - حالا چرا داد میزنی؟ فکر بچه هات نیستی ها؟ نمیگی شیرت خشک بشه؟! راستی خوب شد ایکس 3 رو آوردی، دلم لک زده بود واسه شاسی بلند! بیا پایین خودم میشینم پشت فرمون.
ملیسا - برو بشین حرف اضافه نزن! فکر میکنی واسه چی گفتم با ماشین من بریم؟ مگه از جونم سیر شدم توی این جاده های تخمی ایران بشینم کنار تو بی اعصاب؟!
من - وای بی ادب! چرا میگی جاده های تخمی؟ یکم تربیتم خوب چیزیه.
ملیسا با خنده گفت تقصیر توئه دیگه، هر موقع با تو رابطم نزدیک میشه همه بهم میگن چقدر صحبت کردنت عوض شده.
من - خیلی خب حالا ولش کن. پاشو برو اونور بشین!
ملیسا - ارا جون ملیسا کوتاه بیا؟ تو بی اعصابی میشینی دنده پرواز میزنی منم ظرفیت این کارای تورو ندارم.
من - برو اونور نگران نباش. اصلا کی میگه من تند میرم؟ من ریلکس ترین آدم دنیام قولم میدم که آروم برم.
ملیسا که دیگه راهی جز کنار رفتن نداشت از ماشین پیاده شد گفت توبه گرگ همیشه مرگه!
همینطور که پشت فرمون میشستم با خنده گفتم نترس نمیذارم به مرگ برسه قرص اعصاب همرام آوردم.
ملیسا رفت پیش دختر عمه هاش یه صحبتی باهاشون کرد بعد اومد سوار شد گفت حرکت کن بریم. یه چشمکی بهش زدم بعد با دست به دختر عمه هاش اشاره کردم برین جلو! اونا هم یکمی با تعجب بهم نگاه کردن بعد با سرعت حرکت کردن و رفتن سمت خروجی شهر. به جاده که رسیدیم ملیسا آهنگ Real Love از Massari رو گذاشت بعد صداش رو زیاد کرد گفت میخوام تا خود شمال همینو گوش کنم اگرم دست بزنی از ماشین پرتت میکنم پایین پیاده برگردی خونتون! با اکراه بهش نگاهی انداختم و چیزی نگفتم و دوباره نگاهم رو به جاده دوختم! آسمون ابری و گرفته بود. یه جوری که انگار هر لحظه ممکن بود بغضش بترکه و سیل اشکاش بارون بشه و بریزه پایین.
دو ساعتی میشد توی جاده بودیم و ملیسا هنوز همون آهنگ رو گوش میکرد و میرفت تو اعصاب من! یکم بعد گفتم سرم داره درد میگیره، بر دار داریوش بزار. ملیسا چیزی نگفت و به آهنگش گوش میکرد! دوباره گفتم بر دار داریوش بزار تیکتت تموم شد! ملیسا بازم محلی نذاشت و به گوش کردن ادامه داد! یهو شیشه رو دادم پایین بعد سی دی رو در آوردم و پرتش کردم بیرون!
ملیسا با ناباوری گفت چیکارش کردی؟
سرم رو تکون دادم گفتم پرت کردم بیرون! حالا داریوش بزار تا بقیه اش پرت نشده بیرون!
ملیسا یکمی بهم خیره شد، انگار هنوز باورش نمیشد من چقدر بی اعصابم و چیکار کردم! چند لحظه بعد سی دی داریوش رو گذاشت و بدون اینکه چیزی بگه به جلوش خیره شد. دلم براش سوخت، فکر کنم بیچاره خیلی ترسیده بود! یه نگاهی به جلوتر انداختم دیدم ماکسیمای دختر عمه های ملیسا غیبش زده و اثری ازش نیست! منم که منتظر همچین لحظه ای بودم یهو پام رو گذاشتم روی گاز و سرعت رو چند برابر کردم. ملیسا یه جیغ کوتاه زد گفت دیوونه تو قول دادی آروم بری! خیلی ریکلس بهش نگاهی کردم گفتم خب وقتی اونا اینجوری میتازن من که نمیتونم عقب بمونم نه؟ تقصیر دختر عمه های جیگرته! ملیسا با دلهوره به جلوش نگاه میکرد و منم سرعتم هر لحظه بیشتر میشد و از لای ماشینا با سرعت رد میشدم! با خنده گفتم بهتره تو هم مثل من ریلکس بشینی چون فقط خودتو اذیت میکنی! چند لحظه بعد ملیسا گفت اوناهاش اونجان، آروم تر برو رسیدیم بهشون. همینطور که میخندیدم گفتم این چه حرفیه؟ تازه نوبت اونا شده دنبال ما تا خود شمال بیان و به گرد پامونم نرسن! ملیسا یه نگاه معنی دار بهم کرد و دیگه چیزی نگفت! فقط با وحشت به جلوش خیره بود و اینکه چطوری داشتیم از لا به لای ماشینها با سرعت عبور میکردیم!
نزدیک چالوس که رسیدیم سرعتم رو کم کردم که دختر عمه های ملیسا هم برسن! بیچاره ها از لحظه ای که ازشون زدم جلو بالای 10 بار زنگ زدن تو رو خدا یواشتر و بیچاره تر ملیسا که هر دفعه سنگ رو یخ میشد چون من عین خیالمم نبود و فقط با سرعت میرفتم!
منبع: گروه سکاف

شروع کردم با کردن


سلام
امروز می خواهم مطلب اول رو برای شما در این وبلاگ پر حرارت بگذارم.
خیلی دوستتون دارم. بله! شما خانمهای پرحرارتو میگم یا به اصطلاح HOT و البته مردهای مثل خودم یعنی باصفا!
آدرس این وبلاگو حفظ کنید و بیاید سر بزنید.
اگه فیلتر شد بگید تا راه درست دیدنشو یادتون بدن.
آدرس من راحته یعنی bau safa یعنی اینکه باتو صفا می کنم!
ایمیل هم راحت تره فقط کافیه لای با صفا نقطه بگذارید یعنی ba.u.safa و بعدشم که همه می دونین gmail.com هستش.
بهرحال خانمای باصفا بخصوص از اصفهان شیراز و تهران منو یادشون نمی ره.
کامنتهاتونو اول خودم میخونم بعد اگه تونستم و واسه خودم رو تخمای ! چشمام میذارم و منتشرشون می کنم.